ولایت، بالاتر از محبت و دوستی و عشق است؛
که عشق علی در دل دشمنان او هم خانه داشت. هر کشس با هر مشربی و عقیده ای، می تواند دوستدار علی باشد.
ولایت علی، نه علی را دوست داشتن ، که فقط علی را دوست داشتن است.
ولایت علی، علی را سرپرست گرفتن و از هواها و حرف ها و جلوه ها بریدن است. و این ولایت، ادامه ولایت حق است و دنباله توحید.
ولایت یعنی تنها علی را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستی است که معاویه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و از آن بهره ای ندارند، که حاکم در درون آن ها و محرک در وجود آن ها امر علی و دستور علی نیست؛ که هواها و حرف ها و جلوه ها در آن ها حکومت دارند.
معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است. و احمد حنبل گر چه برای علی شعر می سراید اما حکومت دیگری را به عهده دارد. و جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمی نویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفه او فقط او را به چرخ انداخته است.
اما مالک؟
این مالک است که ولایت علی را به عهده دارد و این بار گران را به آسانی می کشد.
مالک چند سال برای نابودی معاویه رنج کشیده و کوشش کرده است. خویش و فامیل و قبیله اش را به خون کشیده ، شب ها و روز ها را بر روی لبه تیغ و سر نیزه ها گذرانده و شمشیر زده تا این که لشگر شام را عقب رانده و معاویه را به حرکت وادار کرده و در بیرون از خیمه آماده فرار نموده، هان چیزی نمانده تا این بت بزرگ بشکند و این طاغوت سرکش بمیرد و یا فراری شود و مالک به هدف نهایی، به پیروزی محبوب دست بیابد و در میان تمام مردم به بزرگی معرفی شود و بر رقیب خودش، اشعث و بر قبیله رقیبش، کِنده، پیروز شود.
درست در این هنگام، در این هنگام، علی او را می خواند، علی او را می طلبد. علی می گوید که برگرد. و این از مرگ سخت تر و این از مرگ جانگداز تر است.
مخالفت یک هوی، مخالفت یک هوس، مخالفت با یک حرف و گذشتن از حرف های خلق، مخالفت با یک جلوه از جلوه های دنیا ما را می شکند، ما را از پای در می آورد. ما از راه با یک حرف با یک فحش با یک پشیز باز می گردیم . اما مالک؟ و اما مالک؟