عشق وعرفان | ||
من و ستاره ام من و ستاره ام شبها قدم میزنیم بر بال شب سوار میشویم و من از صمیم قلب عشق را در بطن چشمک ستاره ام میبینم ای ستاره من تو ای فاصله میان من و زمین مرا از عشق سیراب کن و بسوی خودت ببر در این روزگار که بهار مردم است شب کوتاه و دیدار ما کم است و من از سپیده دمان بی موقع میترسم من از نور نقره فام ماه میترسم و تو را در آغوش خیالم بیشتر میفشارم نکند درست آن زمان که تو مرا آماده پرواز بسوی خودت میکنی و چشمک و سکوت زیبایت مرا مسخ کرده ماه بیاید و تو را محو کند نکند ساقی شب اهل تبانی باشد من و ستاره ام در پایان هر شب فریاد میزنیم آی عطر دل انگیز رایحه شمعدانی آی آواز خوش مرغ شب آی نهایت تظاهر درد در دل شب آی بهانه غزلسرایان به سکوت شب آی صدای تیشه فرهاد از بیستون خداحافظ سپیده دمان نزدیک است
[ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/7/9 ] [ 3:39 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
|
||