عشق وعرفان | ||
تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما -برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
«سیاوش» وار بیرون آمدم از امتحان گرچه -دل «سودابه» سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت [ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/9/26 ] [ 1:14 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
|
||