عشق وعرفان | ||
سلام بزرگ سلام اشنای دل غریب من سلام عزیز دلم سلام نزدیک ترین به من . باز یه صبح دیگه هست که تو بهم اجازه دادی چشمام روباز کنم و مهربونی های تو رو ببینم . شاهد لطف بی کرانت باشم . دیشب داشتم دونه های رحمتت رو نگاه می کردم چقدر قشنگ و آروم می آمدن پائین .
اگر قرار بود برای یه لحظه مثل من کوچولو فکر کنی !!!! شاید هیچ رحتمی برای من که خیلی دیر به دیر یادت می کنم نمی فرستادی . داشتم می گفتم اگه خدا کمک کنه ولی دیدم تو همیشه کمک می کنی تو همیشه لطف می کنی می بخشی . . .
دروغایی که می گم . نگاههای اشتباهی که می کنم . راههای غلطی رو که می رم فکرای نا بجایی که می کنم چقدر تو مهربونی ...
اینقدر گرفتار این جسم مادی شدم این قدر گرفتار این شدم که چی بخورم . چی بپوشم با کی دوست بشم . که دیگه روحم و فراموش کردم . . . فراموش کردم که این روحم رو اگه مثل جسمم یه ذره بهش برسم چه کارهایی که انجام نمی ده فراموش کردم که من تکه ای از توام پس باید منم مهربون باشم . من هم ببخشم من هم سعی کنم گناه نکنم . من هم سعی کنم که عاشق تو باشم. خدا جونم میدونی بینهایت دوست دارم و که لایق عشقی منو ببخش و هرگز رهام نکن من فقط تورو دارم و هرچی که دارم از کرمت خودت بوده ممنونم که اجازه دادی باهات حرف بزنم [ جمعه 88/2/4 ] [ 1:22 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
|
||