عشق وعرفان | ||
سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند [ پنج شنبه 89/7/22 ] [ 8:44 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
بعضی وقتها دلمان مثل اسمان ابری شمال میشه ، ابری و کبود ، پر از اشتیاق باران و باریدن . فرقی نمیکند که گرفتار باشیم یا ازاد ، پولدار باشیم یا بی پول . این دلتنگی چنان به تنهایی مان شبیخون میزند که ارام و قرار از کف ما می رباید و احساس میکنیم هیچ چیز نمی تواند ما را به ارامش برساند . انگار دنبال گمشده ای میگردیم ، گمشده ای که از روز ازل او را میشناسیم . کسی که در دل و جانمان و در تار و پودمان نهفته است. پیوسته صدایش را می شنویم ، اما در بسیاری از اوقات فراموشش میکنیم و از او رو بر میگردانیم . بعضی وقتها انقدر در خودمان غرقیم و ساکن که نه کلمه ای و نه اشاره ای می تواند ما را به خود بیاورد . حتی اگر در شیپور قیامت هم بدمد ، باز از پیله ی غفلت بیرون نمی اییم . چنان الوده عصیان می شویم که بهشت و جلوه های زیبای ان را نمی بینیم . چه سخت و اندوهبار است میان افتاب قدم زدن ، اما نور و گرمای ان را حس نکردن . بعضی وقتها چنان از خود بیگانه می شویم که دیدار اشنایان ما را به وجد نمی اورد وحتی در فصل بهار هم گل از گلمان نمی شکفد . انقدر از هویت و فطرتمان فاصله می گیریم که به سکوت و ظلمت مطلق میرسیم . ما باید او را همیشه در کنارمان و در دلمان حس کنیم . باید صدایش را بشنویم و روز به روز تازه تر شویم . فقط اتش عشق اوست که می تواند پروانه ی روح ما را به ارامش برساند . فقط عطر گل روی اوست که می تواند تحمل این خاکدان تیره و پست و فانی را برای ما اسان کند . باید او - ان لایزال مهربان - را بر سطر سطر دفتر زندگیمان بنشانیم و جز به نام و یاد او دم و قدم نزنیم . اگر چنین کنیم ، هیچ بلا و حادثه ای نمی تواند ما را پریشان کند . فرشتگان هر روز منتظرند که رشته دوستی ما و خداوند را گره بزنند و شادمانه ملکوت را لبریز از نور کنند . نباید زیاد انها را منتظر بگذاریم . باید دست دوست - جاودانه و بی همتا - را به گرمی بفشاریم و قدم در راهی بگذاریم که به بارگاه سبز او می رسد ... [ یکشنبه 89/2/19 ] [ 2:52 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
ولایت، بالاتر از محبت و دوستی و عشق است؛ [ پنج شنبه 88/9/12 ] [ 2:25 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ]
[ نظرات () ]
|
||