سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق وعرفان
 
قالب وبلاگ
حرف اول

اصفهان

بگویم و بدانـے ...! یا ... نگویم و بدانـے..! فاصله دورت نمی کند ...!!! در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...! جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.: دلــــــــــــــم.....!!! من تو را نمی سرایم !.. تو ... خودت در واژه ها می نشینی ..! خودت قلم را وسوسه می کنی !! و شعر را بیدار می کنی !!

سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند
بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد
ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند
چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند


[ پنج شنبه 89/7/22 ] [ 8:44 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ] [ نظرات () ]

بعضی وقتها دلمان مثل اسمان ابری شمال میشه ،

ابری و کبود ، پر از اشتیاق باران و باریدن .
فرقی نمیکند که گرفتار باشیم یا ازاد ، پولدار باشیم
یا بی پول . این دلتنگی چنان به تنهایی مان شبیخون میزند
که ارام و قرار از کف ما می رباید و احساس میکنیم
هیچ چیز نمی تواند ما را به ارامش برساند .
انگار دنبال گمشده ای میگردیم ، گمشده ای که از روز
ازل او را میشناسیم . کسی که در دل و جانمان و در تار و پودمان نهفته است.
پیوسته صدایش را می شنویم ، اما در بسیاری از اوقات
فراموشش میکنیم و از او رو بر میگردانیم .
بعضی وقتها انقدر در خودمان غرقیم و ساکن
که نه کلمه ای و نه اشاره ای می تواند ما را
به خود بیاورد . حتی اگر در شیپور قیامت هم بدمد ،
باز از پیله ی غفلت بیرون نمی اییم . چنان الوده عصیان می شویم
که بهشت و جلوه های زیبای ان را نمی بینیم .
چه سخت و اندوهبار است میان افتاب قدم زدن ، اما نور و گرمای
ان را حس نکردن .
بعضی وقتها چنان از خود بیگانه می شویم که دیدار اشنایان
ما را به وجد نمی اورد وحتی در فصل بهار هم گل از گلمان نمی شکفد .
انقدر از هویت و فطرتمان فاصله می گیریم که به سکوت و ظلمت مطلق میرسیم .
ما باید او را همیشه در کنارمان و در دلمان حس کنیم .
باید صدایش را بشنویم و روز به روز تازه تر شویم .
فقط اتش عشق اوست که می تواند پروانه ی روح ما را
به ارامش برساند . فقط عطر گل روی اوست که می تواند تحمل
این خاکدان تیره و پست و فانی را برای ما اسان کند .
باید او - ان لایزال مهربان - را بر سطر سطر دفتر
زندگیمان بنشانیم و جز به نام و یاد او دم و قدم نزنیم .
اگر چنین کنیم ، هیچ بلا و حادثه ای نمی تواند ما را پریشان کند .
فرشتگان هر روز منتظرند که رشته دوستی ما و خداوند را
گره بزنند و شادمانه ملکوت را لبریز از نور کنند .
نباید زیاد انها را منتظر بگذاریم . باید دست
دوست - جاودانه و بی همتا - را به گرمی بفشاریم و قدم در
راهی بگذاریم که به بارگاه سبز او می رسد ...
[ یکشنبه 89/2/19 ] [ 2:52 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ] [ نظرات () ]

ولایت، بالاتر از محبت و دوستی و عشق است؛

که عشق علی در دل دشمنان او هم خانه داشت. هر کشس با هر مشربی و عقیده ای، می تواند دوستدار علی باشد.

ولایت علی، نه علی را دوست داشتن ، که فقط علی را دوست داشتن است.

ولایت علی، علی را سرپرست گرفتن و از هواها و حرف ها و جلوه ها بریدن است. و این ولایت، ادامه ولایت حق است و دنباله توحید.

ولایت یعنی تنها علی را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستی است که معاویه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و از آن بهره ای ندارند، که حاکم در درون آن ها و محرک در وجود آن ها امر علی و دستور علی نیست؛ که هواها و حرف ها و جلوه ها در آن ها حکومت دارند.

معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است. و احمد حنبل گر چه برای علی شعر می سراید اما حکومت دیگری را به عهده دارد. و جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمی نویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفه او فقط او را به چرخ انداخته است.

اما مالک؟

این مالک است که ولایت علی را به عهده دارد و این بار گران را به آسانی می کشد.

مالک چند سال برای نابودی معاویه رنج کشیده و کوشش کرده است. خویش و فامیل و قبیله اش را به خون کشیده ، شب ها و روز ها را بر روی لبه تیغ و سر نیزه ها گذرانده  و شمشیر زده تا این که لشگر شام را عقب رانده و معاویه را به حرکت وادار کرده و در بیرون از خیمه آماده فرار نموده، هان چیزی نمانده تا این بت بزرگ بشکند و این طاغوت سرکش بمیرد و یا فراری شود و مالک به هدف نهایی، به پیروزی محبوب دست بیابد و در میان تمام مردم به بزرگی معرفی شود و بر رقیب خودش، اشعث و بر قبیله رقیبش، کِنده، پیروز شود.

درست در این هنگام، در این هنگام، علی او را می خواند، علی او را می طلبد. علی می گوید که برگرد. و این از مرگ سخت تر و این از مرگ جانگداز تر است.

مخالفت یک هوی، مخالفت یک هوس، مخالفت با یک حرف و گذشتن از حرف های خلق، مخالفت با یک جلوه از جلوه های دنیا ما را می شکند، ما را از پای در می آورد. ما از راه با یک حرف با یک فحش با یک پشیز باز می گردیم . اما مالک؟ و اما مالک؟



[ پنج شنبه 88/9/12 ] [ 2:25 عصر ] [ سیدمحمدرنگینی ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 58790